بهترین های روز







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داستان ماجراي ملا حسن وسيلي خوردن از دختري زيبا

ماجراي ملا حسن و سيلي خوردن از دختري زيبا!

 

حکايتي ديگر از از کتاب " اسرار اللطيفه و الکسيله " :


روزي آخوندي گرانمايه به نام شيخ ملاحسن در ايام قحطي کاشان

براي گرفتن جيره ي حکومتي به مرکز شهر رفت و مردم شهر را ديد که در صفي طولاني ايستاده اند

و در انتظار گرفتن قوت روزانه ي خود هستند .


مرد و زن همه از بامدادان منتظر بودند .


آخوند روشندل نيز به جمعيت پيوست و همچون ديگران به انتظار ايستاد و در دل مي گفت :


همانا اکنون خداوند تبارک و تعالي از من بسيار خشنود است که همچون ديگران هستم و از قدرت ديني خوداستفاده نمي کنم ..


از قضا کسي که روبروي ملاحسن ايستاده بود دختري زيباروي با پيراهن و دامني بسيار رنگين بود اما شيخ ملا حسن با خود گفت من اسير شيطان نمي شوم و چشمان خود را بر زمين دوخت


چندي نگذشته بود که مردم شاهد اتفاق عجيبي شدند .


دختر زيبا روي با عصبانيت سيلي درناکي را روانه ي ملاحسن کرد و فرياد زد " حرامزاده ".


مردم مات و مبهوت در تعجب ترجيح دادند

از صف خود خارج نشوند اما ساعتي نگذشته بود که باز دخترک سيلي دردناکتري را روانه ي شيخ کرد و با صداي بلند تري فرياد زد :

" پست فطرت


اما شيخ ملا حسن مظلوم در صف ايستاده بود و از خود دفاعي نمي کرد .

تعدادي خواستند از صفشان خارج شوند و ببينند چه شده است تا اگر هتک ناموسي شده سر ملا را از تن جدا کنند که فرياد سربازان حکومتي بلند شد

و مردم دريافتند جيره رسيده است .همهمه اي بلند شد و همه ماجرا را رها کردند و رو به سوي سربازان کردند .
تا شب همه ي مردم جيره ي خود را گرفتند .

 

هنگام برگشتن به خانه تعدادي از دوستان ملاحسن به او گفتند تو را چه شده بود و چه کردي که آن دختر بر تو سيلي زد ؟


شيخ ملا حسن , اين آخوند صاحب کرامت فرمود:
"والله در صف که ايستادم فکر خدا و خدمت به خلق بر من مستولي شده بود . آن دختر دامن ريبايي بر تن کرده بود و من چيز عجيبي در دامن او ديدم .


دامن آن دخترک لاي ماتحتش گير کرده بود و ماتحت آن زيبا رو متبرج شده بود .

من براي رضاي خدا و خدمت به خلق دستم را دراز کردم و دامنش را از ماتحتش خارج کردم و اين شد که آن دختر بر من سيلي زد ."


چون ديدم بسيار عصباني شده است استغفرالله گفتم و دامنش را در ماتحتش به جاي اول فرو بردم اما اين بار نيز آن ناجوانمرد مرا سيلي زد .

چه بگويم .

خدا همه را هدايت کند

.لعنت خدا بر شيطان رجيم !


براستي که چندي بعد شيخ ملاحسن از عارفان روزگار شد ...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:10 | |